سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

مهر تابان بی دریغ بر دل کویر می تابد و اما کویر دست تمنابه سوی ابر دراز می کند چرا که تشنه قطرات منشور گونه باران است ومن آواره در کویر به دنبال آن نهایت دردهای منتظران می گردم ، همویی که باآمدنش دیگردردانتظار رامعنایی نیست.اینجا صحرای انتظار است اینجا عرفات است. مکان شناسایی خدا ،انسان و درد انتظار... و من غرق در اندیشه پاکش بی خود شده در صفای یکرنگی خاکش،سرکشیده بر آستان درگاهش مستطیع می گردم که به معونت قاصدک دلم،به طواف عرفاتی دیگر نایل می گردم،می آیم تا دراین صحراعارف شوم،تاعاشق شوم،عارف به تعریف ِعرفِ عارفان، عاشق به مشق ِعشق ِعاشقان. و اما انتظار...قاصدک! تو می دانی انتظار چیست؟ تو می دانی. قاصدک! قاصدک ! پرواز کن ! تمام وسعت دلم همراه توست.پر بگشا تاغفلتکده گیتی را به طرفه العینی رها سازیم وبرآن خاک،برآن سرزمین ِپاک ، باردیگر حلول کنیم. تاشفق انتظار رادر فلق ِعاشقی رویت کنیم....و حال این من و این قاصدک و راهی نرفته و پایی خسته.اما قاصدک من و تو که نباید خسته می شدیم ما باید برویم و راز انتظار را به صحرای ِعرفات افشا سازیم. پس بیا بر این سرزمین ِناز قدم بگذار،بر شیون جدایی مهدی دیوانه شو،برغبار آشنایی او آکنده شو،بر فروغ فروع او پروانگی کن،واز خود بی خود شو!قاصدک خوب نگاه کن ،آنجا را ببین! برآن بیت عتیق نظر بیفکن،آن عقیق بر این بیت عتیق چه زیبا می درخشد از این عقیق است که ندای أناالمهدی برسراسر گیتی پژواک میکند اینجا راببین و منتظر باش تا نوایش انعکاس یابد و چه نیک است،اگر تو در تعجیل این انعکاس مددی کنی



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:5 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  




نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:52 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  




نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:48 صبح روز سه شنبه 86/5/16
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدی!مهدیا!صدامو می شنوی؟می شنوی؟منم ،بنده بیچاره خدا.نمی دونم نامه هام به دستت می رسه یا نه!.نمی دونم اونها رو می خونی یا نه!دیشب که دوباره دلم پر زده بود سمت جمکران بیقرار ِبیقرار شده بودم.با خودم فکر می کردم چه زیباست که تو به این مسجد سر می زنی و چه غم انگیزه برای ما که تو هستی و ما نمی تونیم حتی برای یه لحظه ببینیمت.چند ساله دارم بهت نامه می نویسم ولی تو..ولی تو یه بار هم جوابمو ندادی.اینقدر نامه هامو به آدرس های مختلف پست کردم که دیگه همشونو با هم قاطی کردم.نامه...از زمین به آسمون.از خونه به عرفات. از خونه به جمکران.از خونه به کعبه ...نامه ،نامه،نامه.چقدر تمنا کردم و اجابتی نشنیدم!مهدی،آخه تا کی؟تا کی باید چشم به راهت باشیم که بیای و به دیوار کعبه تکیه کنی....



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 3:0 صبح روز جمعه 86/5/12
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


باز هم به ساحل می روم.آرام بر دلش می نشینم.چشمانم را به نیم نگاهی بر ماسه ها می افکنم،ذراتی زیبا که ساحلی زیباتر را آفریده اند.چنگ می زنم،نرمی ماسه ها دیوانه ام می کند،زخمه می زنم،به انتظار ترنّم صدای تارش می نشینم.امّا این تار عاشق چه بی صداست.این تار ترانه سکوت می نوازد ودلم را به تک ضرب بی صدایی می لرزاند ومن چه آرام می شوم آنگاه که صدای بی صدایی را می شنوم.به این می اندیشم که یقیناً این ساحل هم عاشق است امّا او را یارای حرکت نیست وچه دلش گرفته است از این بی حرکتی.هماره به انتظار می نشیند و تنها وصال لحظه ای نصیبش می شود.نمی داند که موج از او فرار می کند یا دل کوچک خودش ظرفیت پذیرش عظمت موج را ندارد.دریا تنها موجی حریری به قلب ساحل می رساند آن هم به یک لحظه کوتاه.نمی دانم ...نمی دانم دریا عاشق است یا ساحل،ساحل را یارای حرکت نیست و درسکون درد به سکوت عاشقی می اندیشد امّا دریا سیال است و می آید وبه همان اندازه که شادمانه آمده،غمگینانه می رود.ساحل به انتظار است ....دریا می آید.

سکون یا حرکت



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:15 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


وقتی صدای گریه یه بچه یتیمو می شنوم،وقتی صدای آه اون زن بیوه رو میشنوم،وقتی نعره درد اون بیماری رو می شنوم که به خاطر نداشتن پول باید بره بمیره،وقتی صدای شکستن پشت یه پدر رو می شنوم که مجبوره واسه خریدن یه عروسک کوچولو شیشه ماشینارو سر چهارراهها تمیز کنه اون وقتی که میبینم یه پسرک خردسال توسرمای زمستون مچاله شده کنار پیاده رو و یه جعبه آدامس جلوشه و ماشینای مدل بالا بدون دیدنش جلو چشماش ویراژ می دن وقتی میبینم آدمهایی رو که در بهترین رستوران گرون قیمت ترین غذاها رو می خورن و اصلا به این فکر نمیکنن که یه گرسنه پشت این رستوران شیشه ای داره به اونها نگاه می کنه،وقتی می بینم آدمها فقط به فکر خودشونن به این نتیجه می رسم که حتما باید بیای ....هرچه سریعتر،

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:6 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:4 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدی!مهدیا!صدامو می شنوی؟می شنوی؟منم ،بنده بیچاره خدا.نمی دونم نامه هام به دستت می رسه یا نه!.نمی دونم اونها رو می خونی یا نه!دیشب که دوباره دلم پر زده بود سمت جمکران بیقرار ِبیقرار شده بودم.با خودم فکر می کردم چه زیباست که تو به این مسجد سر می زنی و چه غم انگیزه برای ما که تو هستی و ما نمی تونیم حتی برای یه لحظه ببینیمت.چند ساله دارم بهت نامه می نویسم ولی تو..ولی تو یه بار هم جوابمو ندادی.اینقدر نامه هامو به آدرس های مختلف پست کردم که دیگه همشونو با هم قاطی کردم.نامه...از زمین به آسمون.از خونه به عرفات. از خونه به جمکران.از خونه به کعبه ...نامه ،نامه،نامه.چقدر تمنا کردم و اجابتی نشنیدم!مهدی،آخه تا کی؟تا کی باید چشم به راهت باشیم که بیای و به دیوار کعبه تکیه کنی.... 

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:4 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


اشک یتیم

مهدی مروارید یکدانه صدف انتظار است .آن آیت زبیای دوست ،دمش مسیحایی ،نفسش مینایی و عشقش اهورایی است.این نظرکرده سرای لاهوتیان می آید تا یگانه نعره نای عدالت گردد و نوایش طنین تندر آسای حقیقت جویی اعصار....می آید تا زلالیت اشک یتیمانی را معنا بخشد که نگاه منتظرشان قدمگاه آن تک سوار می گردد.و آن تک سوار ،خود ِمهدی است.می آید تا قراری باشد بر دلهای بیقرارانی که به هر صبحدم به نوای عهد ندا سر می دهند:اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه.و تو نیز چون منتظری تلاش کن تا در زمره سالکان و انصار و اعوان او وارد شوی به آن وجه که مفتخر به پوشیدن قبا و ردای مستشهدین درگاهش گردی ولایق شوی از آنانی باشی که انقلاب نهایی زمین به نفع ایشان تحقق خواهد یافت.

مستضعفین



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:45 صبح روز پنج شنبه 86/5/4
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


وتو مرا عاشق خودت نمودی....ولی بگو آیا روا بود بر من این مستی؟تو که می خواستی غایب باشی چرا مرا دیوانه خودت کردی؟تو که عزم پرواز داشتی چرا پرنده ای بی بال و پر را همرا ه خود کرده بودی؟به این نمی اندیشیدی که بال و پر نداشتن در لحظه پرواز پرنده را دیوانه می کند،پرنده را در بند بی هویتی اسیر می سازد وبه مواجهه ای عظیم او را به مرز نیستی می کشاند واز هستی ساقط می کند.امّا نه!نه تو خواسته ای غایب باشی و نه من می توانم عاشقت نباشم،چرا که خدا ما را در این بزم خواسته است.تنها ندا می دهم که:
ما مست الستیم به یک جرعه چو منصور
 اندیشه و پروای سر ِدار نداریم



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:35 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo