سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

در این روزها دلت عجیب می گیرد،دلت دیوانه می شود،به یاد غریبی امامت می افتی،به یاد آن تک دیدگاه حق و حق جویی،همان دریا دل و دنیا درون مرد،همان علی،علی چه زیبا چاه را مأمن ناله های جانکاهش قرار داده بود،چه عارفانه سر در چاه می کرد و همه دردش را در چاه می گریست و آیا چاه می توانست طاقت آورد همه درد مولا را...؟گناه مولا چه بود؟آیا بیش از عشق گناه دیگری داشت وآیا بیش از عشق هم وجود دارد؟اگر مولا عاشق نبود ،اگر امام منتظر نبود،اگر مولا برای معشوقش سکوت نمی کرد،برای چه می توانست ساکت باشد.آیا علی نهایت عشق را عاشق نبود؟آیا علی چشم انتظار لحظه وصال نبود؟

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:19 صبح روز یکشنبه 86/6/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  




نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:2 صبح روز جمعه 86/6/23
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  




نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:19 عصر روز چهارشنبه 86/6/7
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


               بچه های وبلاگ نویس عاشقای مهدی عیدتون مبارک.

روز وشب از مهدی می نویسم از گل وجودش،از انتظارش،از قشنگی هاش،اما دیشب و امروزی که یادمان تولدش بود اصلا نتونستم هیچی بنویسم هیچی فقط ....فقط....

مهدیا.......................

چه آسان نبودنت شده عادت

                چه بی خیال نشستیم.

                          نه کوششی نه وفایی!

                                               فقط نشسته و گفتیم:

                                                                           خدا کند که بیایی

 



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:17 عصر روز چهارشنبه 86/6/7
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  



  وامروزتوای منتظر!بایدآنچنان عاشق وشیدا باشی بروحدانیت ِامید ِبی همتایت که کثرتِ اشتیاق، تو را بی تاب لحظه های وصال نماید.پروانه ای باشی بر گرد شمع هستی،بال بیفکنی و پر بسوزانی تا نیست شوی به پای عشق خویش.غریب غروب  باشی وفقط بر رواق ناز او نیاز کنی.خسته دل ِتشنه باشی وکام عاشق خود را به سوی آسمان ِاز گوهر سرشار به نوشیدن جرعه شرابی باز کنی.تو باید معاشر گلبرگهای یاس و مصاحب گنجشک های شاد باشی ومستانه عطرسرخ ِعشق را به بوییدنی از سرانگشتان ِ نحیف ِنسیم ِ رهگذر بر جان بیفشانی.می بایست  نگاهت را آویخته بر رویای بالهای سپید به غبار طلایی خورشید بیاویزی.مستانه در عمق لحظه ها غرق شوی ودر راهی باریک بر افقی تاریک منشوروار پیش روی



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:25 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


 

بقیع

تنهایی اگر به سان انزوا در حراء باشد به طنین نغمه ((اقرا)) شنیدنی است

انعکاس آفتابی به مدد محو شدن در آفاق آبی بس دیدنی است

 و شیدایی چون در آیینه توکل بر ذات توسل نقش بندد پرستیدنی است

 و انسان این شقایق عاشق خسته از فراق فردوس برین، سر ملک بودن خود را در فلک می جوید

پیوسته آه می کشد .قاصد مشعر خون می گردد .بر غربت بقیع صلایی دیگر می زند و نیست می گردد از برای هست.

 و منتظر این شیدای بزرگ چه زیبا محو می شود در حیرانی عریانی کالبد عشق

روحش خرامان در الواح تکلیم پر می کشد و عاشقی را بر سرزمین های نور به جستجو می نشیند

 وچه صدایی عاشق تر و غریب تر از صدای بقیع

بقیعی که راز میهمانی خویش بر گوشهای نامحرم نگفت

بقیعی که سر جوشش چشمه های صبوح برجانهای قرار نسفت

 که برای شنیدن حرف دل بقیع باید بیقرار باشی و از خود بی خود شده باشی

کجاست آنکه رازبقیع میداند؟کی می آید؟



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:24 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


 

شقایق عاشق

کهکشان اشک در گشوده شدن چشم شقایق ظهور می یابد

دردانه قطرات عاشقی به واقعه دیدار پروانه در چشمان نرگسی شقایق حلقه می زند

قاصدک دربدر کوی دلدادگی نوید میلاد لاله را در گوش آلاله نجوا می کند

خواب ارغوان به فصل رویش لحظه ها گونه شب بوترین گلبوته را می بوسد

 و شقایق آن گل عاشق متولد می گردد.

 گل خودروی کویر به عرصه غربت سرای عالم سفیر آواز می گردد و منتظران  را ندا می دهد.

 منتظر در شب عاشقی چنان شمعی دل افروزانه می سوزد

گرمی نگاه عاشقانه اش خبر از گرمای وجودش می دهد

 مقیم حلقه شمع به لرزش شعله اش دلهای پروانگان کویش را دیوانه خود می کند

 ودر ره عاشقی ره می پیماید

و تو باید بدانی   که عشق بر دل حلول کردنی است نه آموختنی

 و این درس خود نشان دیوانگی  در کوی مستانگی است

 چرا که مستان مجبور نمی شوند که دوست بدارند که به حکم فطرت و به زعم غیرت دوست می دارند .

 آنچنان زیبا بر کانون محبت عشق می ورزند که خود مکنون سرشک کاینات می گردند

اینان در شب سرگشتگی در رکاب نقره فام ماه هادی مردمان خسته ابن السبیل می گردند. و ...فرهاد صفت تیشه بر ریشه کافران راه عشق می کوبند و بر سر کوی شیرینشان جان می دهند

نالان نی لبک ها در نفیر نی مستانه می نالند و مثنوی غربت را به هر تار دستگاهش می نوازند

زخمه بر چنگ می زنند و ترانه اشتیاق می خوانند.زنگار یاس از دل می زدایند و به اشک فراق قلب اشتیاق شستشو می دهند وهمچون ابوذر  به پاکی زهد سلمان در ره دین احمد به سمت نهایت سرمد پر می گشایند



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:22 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  



 ای چشم به راه! تو مسافر سرزمین مهتابی.
قلب مسافر سرزمین مهتاب به نبض آهنگ شقایق می تپد و دمش به تفریح ذات ممد حیات می گردد. قتیل مقتل مهر است و در زیر لوای دل بر ستیغ رفعت سحر ره می پیماید.و افلاک چه عاشقانه بر جریده خاک سر می ساید:آنگاه که نسیم، شمیم نوای دل نواز مناجات تو را به ارمغان می برد درآن دم که می سرایی :الها ! آنهنگام که غفلت ظلمت فزای اوهام بر من رو می کند سمند بیداری را مرکب من گردان.الها!به آن لحظه که خاکیان در هجوم تاریکی شب شب زده می گردند مرا شب شکن کن.در سینه دشت شقایق ایمانم را در بند گشودن حقایق اسیر گردان.الها!آهنگ ترانه هایی را در دلم طنین انداز کن که تنها تو را بسرایند و تنها از تو سخن بگویند .الها!جوشنی از آفتاب بر تنم بپوشان تا در طوفان سایه ها وتیرگیها تجلی گاه خنده سپیده دمان گردم.الها!آمده ام تا عنان گریه از کف رها کنم و درنیمه شبی غوطه ور بر آبهای فطرت عصاره حیاتم اشک را جستجو کنم پس بر من آن رمز سکوت را در این ملکوت عطا کن. ای طراح ازل!سکوت سکوت سکوت گمنامی و غریبی را بر من فرو بار که تشنه آنم



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:21 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


 

آسمان کویر

همیشه در گذر اسب خیال ازذهنم به یاد این جمله خودم می افتم که یه روز گفتم:می گویند قلب کویر به وسعتی نادیدنی دامن گسترده می گویند قلب کویر بر جان آسمان گره خورده تو بیندیش که خدا درآبی پاک آسمان باشد پس خدا در کویر دیدنی تر است .(در یکی از دست نوشته هام پیداش کردم)حالا می فهمم چرا ما فرزندان کویر خدا رو بیشتر می شناسیم.کویری بودن ما باعث شده که قدر چشمه جوشان وجود امام رو بیشتر بدونیم وجود پاکی که تا همیشه تاریخ ما رو تشنه خودش کرده .امامان دلبرند وامام غایب دلبرتر.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:20 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  



خدایا دوش چه شعری شنیدم:

کاروان رفته بود وپیکر من

در سکوتی سیاه می لرزید

روح من تازیانه ها می خورد

به گناهی که عشق می ورزید
عشق،دوست داشتن،از خود بی خود شدن،جامه دریدن،عریان گشتن، جرعه نوشی به حریم حرمت یار،قدح دیدن به دست ساقی،طلب جرعه نمودن،،مستی ِ چشیدن بی تابی ِ نوشیدن، دیوانگی سر کشیدن و از هستی ساقط شدن.و آیا تو را یارای نیستی هست؟پس بمیر تا به مدد می محبت به شب ِناز ِانتظار جرعه نوش میلاد گردی.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:18 عصر روز پنج شنبه 86/5/25
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo