سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

باز هم به ساحل می روم.آرام بر دلش می نشینم.چشمانم را به نیم نگاهی بر ماسه ها می افکنم،ذراتی زیبا که ساحلی زیباتر را آفریده اند.چنگ می زنم،نرمی ماسه ها دیوانه ام می کند،زخمه می زنم،به انتظار ترنّم صدای تارش می نشینم.امّا این تار عاشق چه بی صداست.این تار ترانه سکوت می نوازد ودلم را به تک ضرب بی صدایی می لرزاند ومن چه آرام می شوم آنگاه که صدای بی صدایی را می شنوم.به این می اندیشم که یقیناً این ساحل هم عاشق است امّا او را یارای حرکت نیست وچه دلش گرفته است از این بی حرکتی.هماره به انتظار می نشیند و تنها وصال لحظه ای نصیبش می شود.نمی داند که موج از او فرار می کند یا دل کوچک خودش ظرفیت پذیرش عظمت موج را ندارد.دریا تنها موجی حریری به قلب ساحل می رساند آن هم به یک لحظه کوتاه.نمی دانم ...نمی دانم دریا عاشق است یا ساحل،ساحل را یارای حرکت نیست و درسکون درد به سکوت عاشقی می اندیشد امّا دریا سیال است و می آید وبه همان اندازه که شادمانه آمده،غمگینانه می رود.ساحل به انتظار است ....دریا می آید.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 11:10 صبح روز شنبه 89/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |   انتظار


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo