سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

خدایا،چقدر سبکم،سبک تر از آن مرغ دریایی بال گشوده ام وبر فراز امواج فرود آمده ام.روحم را چه سبک می بینم.آنچنان سبکش کرده ام که وسعتی بکر یافته است برای نایافته های زندگی ام.دوست دارم از همه آنی که دارم بگذرم،بروم و این بار به نیروی قوی ایمان روح دلم را تازه سازم.خدایا تو خود باید مسیحای ایمان من باشی در این عهد لم یزلی چرا که او خواهد آمد ،مسیح وار، به همراهی عیسی...



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:23 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


در این روزها دلت عجیب می گیرد،دلت دیوانه می شود،به یاد غریبی امامت می افتی،به یاد آن تک دیدگاه حق و حق جویی،همان دریا دل و دنیا درون مرد،همان علی،علی چه زیبا چاه را مأمن ناله های جانکاهش قرار داده بود،چه عارفانه سر در چاه می کرد و همه دردش را در چاه می گریست و آیا چاه می توانست طاقت آورد همه درد مولا را...؟گناه مولا چه بود؟آیا بیش از عشق گناه دیگری داشت وآیا بیش از عشق هم وجود دارد؟اگر مولا عاشق نبود ،اگر امام منتظر نبود،اگر مولا برای معشوقش سکوت نمی کرد،برای چه می توانست ساکت باشد.آیا علی نهایت عشق را عاشق نبود؟آیا علی چشم انتظار لحظه وصال نبود؟ 

                                                       میلادش مبارک



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:20 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


ندایی،نوایی،آهنگی،صدای از فراسوی خیال،نه یک قال به یک حال که محولی برهمه احوال.زمینی،خاکی،کشوری،شهری،خانه ای،نه یک خانه که خانه ها،نه خانه ای از گِل که خانه های دل.شبی،سکوتی،امانی،امیدی،رهی،ردّپایی،ردّپایی که در هجوم تنهایی ودلتنگی ناخودآگاه دلم را به دنبال خویش می کشاند،حرکتم می دهد،دستم را می گیرد،راهی ام می کند،سفرم می دهد.صفحات گشوده کاغذ را برمن می بندد،عروجم می دهد،پروازم می دهد،در جذبه پرواز متلاشی ام می کند ومن خموش و آرام در پی دهلیزی برای فرار از غربتپای در راه مینهم،قدم به قدم ردّپا را دنبال می کنم، ردّپا ردّپای یک تن نیست که هروله هزاران جان است که اینچنین رد انداخته اند بر راهی اهورایی،درخشش جاپایشان خبر از سبکباری جانهایشان داردو خود خاک قسم یاد می کند که می میرد برای لحظه ای دیگر که بوسه زدن بر آن گامها بر او ارزانی شود،نسیم نیز که اکنون یارای وزش یافته قطره قطره اشک های عاریت گرفته از باران را بر سر خاک می پاشد که ای خاک من نیز تشنه آن لحظه اهورایی ام،خورشید نیز به انعکاس نوری حضور خود را بر تمجید آن قدم های پاک اعلام می دارد ومن آشفته و خسته از سردرگمی در کلام خاک ونسیم وخورشید ندا بر می آورم که ای همرهان لختی شتاب کنید  ودمی نیاسایید که من به مقصد می اندیشم وتشنه دیدار سرزمین موعودم ومن می روم به امیدی که روزی به جایی برسم .



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:19 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


به سالیانی است که اشک در چشم وبغضم در گلو مانده است،ایامی است که کویر دلم قطره بارانی به خود ندیده است،شقایق دلم به گاه خشکسالی وسعت سینه ام به دریای طراوت می اندیشد،مدتی است به تمام معنا مرده ام.نمی دانم چگونه باید طاقت آورم سوز بی حصر این درد را...؟لحظاتم به زمزمه مبهمی در نوسان است،بسامد همهمه دلم به نوای سکوت بی امان آونگ بار بر سرم می کوبد،خدایا!آیا باید باور کنم آن آبی آرام بلند را...آری باید باور کنم،چرا که تو خودت او را به من شناساندی.خدایا!من که در ژرفای خیالش بی تاب گشته ام،من که در صخره سار دلم،موج گشته ام،من که مات و مبهوتم،به چه می اندیشم؟خودش می داند که من به او می اندیشم،همه وقت،همه جا ،تک وتنها ،به لحظه های انتظار به او می اندیشم.من به هر حال ،به هر جا به گلم می اندیشم،وسعت سرخرنگ قلبم فقط برای او می تپد،و در راه زندگی ،با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،التماس می کنم مهر او را.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:14 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


می آید سوار بر زورقی از نور،از بیکرانه ها می آید،از سمت آن آبی مهربان.می آید ودست دلم را می گیرد وبا خود به ناکجا آباد می برد ومن می مانم،منتظر می مانم تا او بیاید،چرا که بی ظهورش من پوچم وبی حضورش هیچ.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:13 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


چرا تیر نگاهش بر قلب تو اینقدر برایت دلپذیر است؟باید هم باشد او شقایق توست.او مسیحا نفس توست .او ماه توست.اسب آشفته یال خیال توست.او همان است که به هر غروب ارغوانی رنگ با نگاه بر مغرب غربت خورشید به یاد او عطر یار استشمام می کنی.به یاد شمع و قصه پرپرزدن در اشک جامه می دری.بغض وجودت می شکند ودرّ یکدانه چشمان منتظرت ارزانی خاک می گردد وخاک دستانش را ساغری می سازد بر نوشیدن قدح قدح شراب شیدایی ات.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:10 صبح روز چهارشنبه 86/5/3
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


می بینی چه عالمی دارد دنیای انتظار!ساقی مستان،شقایق های کوهستان وآلاله های بستان را به بزم پروانگان دعوت می کند گلهای عاشق به ردیف آه مست نگاه می شوند،مرغ حسرت به لحظه ای نوای حیرت رابرشکیب دل ِشب شکنان ندا می دهد. سیمرغکان ِعاشق به فصل آیش سرزمین ِمهر بر ستیغ رفعت ِسحر ره می پیمایند وجرعه جرعه شراب ِطهور دلدادگی می نوشند و من وتو نیز به حسّ مشترک مستی در زمره سی مرغ ِعاشق به سمت بی کران کرانه قاف ِعشق وانتظار پر می گشاییم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:37 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


مهدیا! کجایی؟ مهدیا! کی می آیی؟ مهدیا، تا به کی چشم به راهی ؟ تا به کی آه کشیدن از جدایی؟تا به کی به انتظارجمعه نشستن؟تابه کی باندای ندبه گریستن ؟ مهدیا! بگو،بگو کی می آیی، می دانم خودت هم نمی دانی . امّا تمنا می کنم  از خدا بخواه که بدیهای ما را نادیده بگیرد و آفتاب وجودت را برشبهای تاریک ما بتاباند.مهدی بیا می بینی که چگونه محتاج توایم ،می بینی که چطور از نبودنت درمانده ایم ،پس چرا نمی آیی؟حق داری !چرا که با تمام غرور خود نیازمان را نادیده می گیریم.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:33 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


آنهنگام که انتظار به سر می رسد،یوسف گم گشته بر خاکستان غربت ، قدم   می نهد ودستها به دیدار رخ ِنیکویش بریده می گردد، خون ِزلال ِعشق جاری می شود و منشور ِنگاه ِآبی بر زیبایی ِقطره آبی انعکاس می یابد،چرا که آخرین مرد ِانقلابی ِزمین،مشتعل از اشتعال ِشعله سوزش مردان ِخدا پا بر عرصه گیتی نهاده است،طور در پی ِقدقامتی به پابوسی موسی ِخود می آیدوسجده بر قدمگاه ِمردِعمرانی خود می زند.....خدایا پس چه هنگام فرصت ِانتظار به آخرین حلقه خود پیوند می خورد؟خدا کندکه بیایدمسیح وار،به همراهی وپرچمداری عیسی، آن قربانی راه عشق...



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:31 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


در دل شب است که درد غربت بار دیگر سینه تو را می شکافد،در تنهایی شب است که نیستی بر آستان هستی قدم می نهد،بر نرمای حریر تنهایی است که بال باران بر گل گشوده می شود و زخم حسرت بر تن حک می گردد.تنهایی ترجمان شیدایی می شود وانقراض نور را در التماس تابشش طلب می نماید.شب عجیب دلت را می برد،براستی چه سرّی در این سفر شبانه نهفته است... ؟  یقیناً نقطه صفر ِانتظار است.



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:30 صبح روز سه شنبه 86/5/2
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo