سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

 دو کوهه!دوکوهه!

غربتت دیوانه ام می کند.دوکوهه تنهایی ات ازخود بی خودم می کند.دوکوهه کجاست؟کجاست آن شوروحالی که می گفتند در قلب تو نهفته است؟کجاست آن دروازه شهادت؟دوکوهه کجاست؟حاج همت ات کو؟شوروحال حسینیه اش کجارفت؟دوکوهه کجارفتندآن سالکان عرش؟کجارفتندآن تارکان فرش.کجارفتند آنانکه به نام حسین چهره نورانی می نمودند؟کجارفتند آنانکه به یادزهراعطرمی فشاندند؟کجارفتند؟وامروز تو با همه استواری ات،با همه عظمت ات،چهره در هاله سکوت فروبرده ای این صدای سکوت کدامین تارتوست؟دوکوهه چه ساکتی،دوکوهه چه بی صدایی،امشب خدا ستاره ها را لایق چشمک زدن در آسمان تو ندانسته است.امشب خدا ماهتاب را تبعیدکرده است.امشب خداابرها را میهمان دل ساده تو نموده استتا همه دلتنگی ات را با تو ببارند و ضجه ضجه عقده دل وا کنند.اینجا حال عجیبی دارد.اینجانوای غریبی دارد اینجافریادسکوت می آید.اینجا...اینجا  نمی توان گفت که امشب اینجا چه می گذرد،تمامی آنچه که می خواهی بگویی درسکوت پژواک می کند تنها باید لب فرو بندی و به عمق آه نگاه کنی مسیحانفس حاج همت را از حسینیه اش گدایی کنی و در خود بدمی تا شاید فرصت پرواز بیابی و من امشب در آستانه هفتمین سال تمنا بر خاک پاک تو هروله اغاز نموده ام نمی دانم چه باید بکنم نمی دانم به کدامین سو باید ره بگشایم نمی دانم نمی دانم نمی دانم باید بروم و همه نبودنم را فریاد کنم یا باشم و دیرآمدنم را در سکوت تداعی کنم اما می دانم که تمامی اینها بهانه دلتنگی است دوست داشتم امشب که فرصت بودن یافته ام به هنگامه گذشتن از آستانه یاران شهیدت را می دیدم دوست داشتم همه سرخی دلشان را برقلبم می نهادم و با خودمی آوردم دوست داشتم همه قصیده های عاشقی از سینه هایشان می شنیدم و غزل غزل گریه می کردم سوختگی اش را.دوست داشتم بودند تا گرمای وجودشان سرمای دستانم را در این حیرتکده تنهایی از تنم می زدوداما نه آنها هستند شایستگی برای من وجود ندارد تا بتوانم آنها را ببینم  کاش می دیدمشان کاش کاش

دوکوهه تنهایی ات امشب مرا به اوج نیاز پرواز داد قدم قدم عقده های درک نکردن یارانت برجان دلم گام می نهد و پریشانم می سازد از اینکه هیچ نمی توانم بکنم دوکوهه!دوکوهه!دوست داشتم شمیم تو را عجین با کالبد آنان استشمام می نمودم



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 12:42 صبح روز شنبه 86/3/5
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


دوکوهه! سلام!دو کوهه سلام!

بالاخره آمدم آمدم مرا دیدی دیدی که قدمهای شرمسارم را بر خاک پر غرورت نهادم دوکوهه من سالها منتظر تو بودم منتظر نبودم تا تو بیایی انتظار می کشیدم آمدن خودم را تا بیایم و برتو حضور کنم و تو بر من ظهور.دوکوهه در آستانه هفتمین سال تمنا مرات به دروازه هفت شهر عاشقی کشاندی.دوکوهه!ومن چه دیوانه تو هستم مستانه به سوی تو بال گشودم و عرشیان را سرمست از این همه دلداگی نمودم.سالهای انتظار سالهای تمنا مرا به گدای درویشی بدل ساخته بود که هیچ نمی دانستم چه باید بکنم.دوکوهه من هماره تو را می خواستم هماره از تو می گفتم همیشه حضور در کنار تو را آرزو می نمودم. به هزاران دلیل تو را میخواستم اما نمی دانستم تشنگبی من باید برورقی دیگررقم بخوردپس در آستانه هفتمین سال تمنا خواستم خواستم باز هم خواستم تو را اما این بار نه به هزاران دلیل بلکه تو را تنها برای تو خواستم و چون تو را فقط برای تو خواستم چه مهربانانه مرا خواستی و چه مستانه مرا دعوت نمودی.دوکوهه دیوانه ام کردی از این همه میهمان نوازی ات.

امروز براین خانه عشق حلول نمودم



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 1:43 صبح روز سه شنبه 86/2/18
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


<      1   2   3      
Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo